روز مادر نزدیک بود؛
زنگ انشا معلم از همه خواست تا در مورد ایدههایشان برای روز مادر و قدردانی از مادرشان صحبت کنند. همه با شوق و ذوق از کادوهایی که خریدند یا قرار است بخرند، تعریف میکردند. از برنامههای خود برای غافلگیر کردن و تشکر از مادرهایشان بخاطر زحماتی که برایشان کشیدهاند، میگفتند.
تنها زهرا بود که ناراحت نشسته بود و به حرفها گوش میداد. زنگ تفریح، معلم که این موضوع را فهمیده بود، زهرا را کناری کشید و خواست تا علت ناراحتیاش را بگوید. زهرا، بغضش ترکید و گفت، مدتی است کارگاهی که مادرم در آن کار میکرد تعطیل شده، همه عروسکهایی که ساخته روی دستش مانده، هر روز چندتایش را میبرد بازار ولی کسی نمیخرد. چند روزی هست که از ناراحتی زیاد مریض شده و نمیتواند بیرون برود. بجایش من عروسکها را میبرم برای فروش. پولی نداریم تا برای مادرمان هدیه بخرم.
معلم فکری به ذهنش رسید. زهرا را دلداری داد و گفت: “یه کاریش میکنیم.”
ساعت بعد، زنگ علوم بود.
معلم که آمد، گفت: بچهها من یک فکری دارم. بنظرم خیلی خوب است کنار هدیههایتان، یک چیز قشنگی بگذارید تا مادرتان بیشتر ذوق کند! مثلا یک عروسک بخرید و به مادرتان بگویید که این فرشته را آوردهاید تا بخاطر همه مهربانیها و زحمات مادرانهتان از شما تشکر کند و شما را ببوسد… اینطوری هم مادر خودتان را خوشحال کردهاید هم مادر این عروسکها را!
همه بچهها از این پیشنهاد استقبال کردند و خیلیها در برگه خانم معلم اسم نوشتند!
فردای آن روز، زهرا بیآنکه مادرش بفهمد، تعدادی از عروسکها را با خود به مدرسه برد و به خانم معلم داد تا بفروشد. دیوار مدرسه پر شده بود از تبلیغات «فروش فرشتههای تبریک گویندهی روز مادر»!
از فردا، جمعیت زیادی از کل مدرسه میآمدند و اسم مینوشتند و پول خرید عروسکها را پرداخت میکردند. حتی بعضی بیش از یک عروسک میخریدند. همه عروسکها در چند روز فروخته شد.
روز مادر، زهرا، با کاغذ رنگی پاکت خوشگلی درست کرد و همه پولها را در آن گذاشت و پاکت را به یکی از همان عروسکها سنجاق زد و برای مادرش برد. مادر که جریان را فهمید، بعد از مدتها از ته دل خندید و زهرا را در بغل گرفت و فردایش به دیدن خانم معلم رفت. آن روز، معلم به مادر پیشنهاد کرد که یک کانال مجازی راه بیندازند و با مواد اولیهای که او تهیه میکند دوباره فرشتههای عروسکی بسازند. کم کم، مغازهها با دیدن تبلیغاتش، سفارش عروسک میدادند و همه جای شهر پر شده بود از فرشتههای عروسکی!
- درگوشی با مخاطبین:
- این داستان کاملا تخیلی و ساخته و پرداخته ذهن خودم و خواهرم بود!
- عروسکها، کارِ دستِ عزیزانِ خوشذوقِ گروهِ هنریِ بقچه هست. اگر تمایل داشتین به کانالشون سر بزنین و ازشون حمایت کنید!
https://www.instagram.com/g_h_boghche
- برای کادو روز تولد عزیزامون، هدیه به دوستامون، سیسمونی، ایام خاص مثل روز دختر!، تزیینات اتاقمون و وسایلمون و… میتونیم از صنایع دستی، کارهای هنری، محصولات داخلی هنرمندای خودمون استفاده کنیم. نظرتون؟!
- اگر کانالهای دست سازه مثل ساخت گیره، سرویس پارچهای آشپزخانه، جانماز دوزی و… از خودتون، دوستانتون، آشنایانتون کسی رو سراغ دارید میتونید در قسمت نظرات معرفی کنید تا بیشتر شناخته بشن.
عالی بود
موفق باشید